حساسیت الکتریکی و فناوری های جدید

داستان من و حساسیت الکتریکی

در سال 1993 در 37 سالگی من با بیماری قلبی خفیفی به نام HCM-Cardiomyopathy Hypertrophic تشخیص داده شدم … به زبان ساده … یکی از حفره های قلب من در یک تیغه بینی ضخیم شده بود که جریان خون و ظرفیت را کاهش می داد. این وضعیت با موفقیت توسط مسدود کننده های بتا کنترل می شود که من آن را تا آخر عمر مصرف خواهم کرد.

همزمان با این وضعیت ، من یک بیماری به نام AFIB ، فیبریلاسیون دهلیزی ایجاد کردم. در واقع قلب من ریتم و مسابقه خود را از دست می دهد ، سرعت خود را کاهش می دهد ، ضربان های بیشتری را اضافه می کند و همیشه احساس می کنم چه زمانی این اتفاق می دکتر متخصص قلب در مشهد افتد زیرا احساس می کنم در قفسه سینه ام احساس می کنم. AFIB می تواند یک بیماری جدی باشد زیرا اگر این وضعیت برای مدت طولانی ادامه یابد ، لخته های خون ایجاد می شود و باعث سکته مغزی می شود. در حالی که تا سال 2003 در تورنتو زندگی می کردم ، وضعیت من توسط یک متخصص قلب فوق العاده از مرکز پزشکی Sunnybrook نظارت شد. چندین سفر اضطراری به بیمارستان انجام شد ، معمولاً حدود ساعت 5 صبح هنگامی که حملات afib من همیشه به نظر می رسید … اما من همیشه خوش شانس بودم زیرا قلب من همیشه به نظر می رسید توانایی بازیابی ریتم سینوسی را بدون نیاز به مداخله پزشکی

در سال 2003 ما به واترلو انتاریو نقل مکان کردیم و من یک متخصص قلب خوب را که از موسسه قلب اتاوا آمده بود ، پیدا کردم. یکی از اولین کارهایی که او انجام داد این بود که من را از داروی ضد آریتمیک به نام آمیودارون استفاده کرد. من این دارو را به مدت چهار سال مصرف کردم و در حالی که هنوز گاهی اوقات حملات آفیب داشتم ، کمتر اتفاق می افتاد.

در پاییز 2006 تصمیم گرفتم به عنوان یک گزارشگر/مجری اخبار ، کار نیمه وقت را در زمینه پخش انجام دهم. در حوالی کریسمس ، من احساس کردم در گلویم احساس پری می کنم ، ناتوانی در پاک کردن گلو دارم و علائمی در من ایجاد می شود که بر توانایی من در کار پخش تأثیر می گذارد. یک روز صبح که در حال اصلاح بودم متوجه شدم گلویم طوری ظاهر می شود که انگار چیزی به اندازه یک توپ تنیس در آن وجود دارد. من بلافاصله برای ملاقات با متخصص قلب وقت گرفتم و پاسخ او به من این بود که هیچ مشکلی وجود ندارد.

تا مارس 2007 من بیش از 25 کیلوگرم وزن کم کرده بودم ، به دلیل صدای تپش نامنظم قلبم در گوشم ، شب نمی توانستم بخوابم. این حملات من را ترساند زیرا اکنون ساعت ها طول می کشد. این چیز جدیدی بود.

من در بخش اورژانس یکی از بیمارستانهای محلی به پایان رسیدم. بسیاری از علائم من شبیه حمله قلبی بود. اما خوشبختانه برای من اینطور نبود … من در طوفان پرکاری تیروئید بودم … تیروئید من پر از ید بود و در واقع آنقدر متورم شده بود که گرفتن تصاویر رادیوگرافی تقریباً غیرممکن بود زیرا مکان کمی وجود داشت یا جایی برای آن وجود نداشت. ایزوتوپ رادیواکتیو جذب تیروئید می شود.

همسرم به من گفت که به معنای واقعی کلمه یک شبه از یک مرد بزرگسال سالم به ظاهر یک پیرمرد ضعیف تبدیل شده بودم. مداخله یک متخصص غدد درون ریز جان من را نجات داد و در اواخر پاییز به طور معجزه آسایی تقریباً به حالت عادی بازگشتم و بیشتر وزن از دست رفته را پس گرفته بودم. معجزه در همه اینها این است که تیروئید من که به من گفته شد از بین رفته است و مجبورم تا آخر عمر هورمون مصرف کنم ، دوباره شروع به کار عادی کرد. تمام این تجربه به دلیل حساسیت نادر من به داروی آمیودارون ایجاد شده بود.